کد مطلب:28270 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

عثمان بن حنیف












1405. امام علی علیه السلام - از نامه اش به عثمان بن حنیف انصاری كه كارگزارش در بصره بود و خبر یافت كه به میهمانی گروهی از مردم بصره، فرا خوانده شده و او بدان جا رفته است -: پس از حمد و سپاس خداوند؛ ای پسر حنیف! به من خبر رسیده است كه مردی از جوانان بصره، تو را بر سفره ای دعوت كرده و تو به سوی آن شتافته ای. خوردنی های رنگارنگ برایت مهیّا شده و كاسه ها پیشت نهاده شده است. گمان نمی كردم تو میهمانی مردمی را بپذیری كه نیازمندان آنها به جفا رانده شده و توانمندان آنها دعوت شده بودند. بنگر بدانچه از این سفره بر می داری. اگر حلال و حرامش را ندانی، بیرون انداز و از آنچه می دانی حلال است، استفاده كن.

آگاه باش كه هر پیروی را پیشوایی است كه به وی اقتدا می كند و از نور دانش او روشنی می جوید. بدان كه پیشوای شما از دنیای خود، به دو جامه فرسوده اكتفا كرده و از خوراكی ها، به دو گِرده نان. بدانید كه شما چنین نتوانید كرد؛ لیكن مرا یاری كنید به پارسایی و كوشیدن و پاك دامنی و درستی ورزیدن.

به خدا سوگند كه از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمت های آن، ذخیره ننمودم، و بر جامه كهنه ام، وصله ای نیفزودم و از زمین آن، به اندازه یك وجب تصرّف نكردم و نه چیزی جز به اندازه خوراك چارپای پشتْ زخمی برگرفتم، در حالی كه آن هم در چشم من پست تر و بی ارزش تر از داروی گَس و تلخی است.

آری؛ از آنچه آسمان بر آن سایه افكنده، فدك در دست ما بود. مردمانی بر آن، بخل ورزیدند و مردمانی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند؛ و بهترین داور، پروردگار است.

و مرا با فدك و جز فدك، چه كار است، در حالی كه فردا جایگاه آدمی، گور است كه نشانه هایش، در تاریكی آن از میان می رود و خبرهایش نهان می گردد، در گودالی كه اگر قدری وسعت یابد یا دست های گوركن آن را فراخ نماید، سنگ و كلوخ، آن را بفشارد و خاك انباشته، رخنه هایش را به هم آرد؟ و من، نفس خود را با پرهیزگاری می پرورانم، تا در روزی كه پُر بیم ترین روزهاست، در امان بیاید و بر كرانه های لغزشگاه، پایدار مانَد، و اگر می خواستم، می دانستم كه چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به كار بَرم؛ لیكن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید و حرص، مرا به گُزیدن خوراكی ها نخواهد كشید.

چه بسا كسی در حجاز یا یمامه، حسرت گِرده نانی ببرد، یا هرگز شكمی سیر نخورد و من، سیر بخوابم و پیرامونم شكم هایی باشند كه از گرسنگی، به پشت دوخته شده، و جگرهایی سوخته است، یا چنان باشم كه گوینده ای سروده است:

درد تو این بس كه شب، سیر بخوابی

و گرداگردت جگرهایی در آرزوی پوست بزغاله باشند.

آیا بدین بسنده كنم كه مرا امیرمؤمنان گویند و در ناخوشایندی های روزگار، شریك آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی، نمونه ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده اند تا خوردنی های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته كه به علف پردازد، یا [ چارپایی ]واگذارده، كه خاكروبه ها را به هم زند و شكم را از علف های آن، پُر سازد و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد، یا بیهوده رها گردم، یا به بازی سرگرم شوم، یا ریسمان گمراهی را بكشم، یا بی خود، در سرگردانی ها سرگردان شوم.

ای دنیا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده شده است و من از چنگالت بیرون جَسته ام و از ریسمان هایت رسته، از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام. كجایند رفاهجویانی كه به بازیچه ها فریبشان دادی؟ كجایند مردمی كه با زیورهایت، دام فریب بر سر راهشان نهادی؟ آنَك، در گورها گرفتارند و در لابه لای لحدها ناپدیدار.

[ ای دنیا!] به خدا اگر كالبدی بودی دیدنی یا قالبی محسوس، حدّ خدا را درباره ات برپا می داشتم به كیفر بندگانی كه آنان را با آرزوها، دست خوشِ فریب ساختی، و مردمانی كه آنها را در جایگاه هلاكت در انداختی، و پادشاهانی كه به دست نابودی شان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی. نه راهی برای وارد شدن است و نه گریزگاهی برای بیرون آمدن.

هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد، به سر در آید، و آن كه در ژرفای دریایت فرو رفت، غرق گردد، و آن كه از ریسمان هایت رهید، توفیق یابد، و آن كه از گزند تو ایمن است، باكش نباشد كه مسكنش جای ننگ باشد، و دنیا در دیده او چنان است كه گویی روزِ پایان آن است. از دیده ام نهان شو! به خدا سوگند، رامَت نشوم كه مرا خوار سازی، و گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم كشانی؛ و سوگند به خدا، جز آن كه او نخواهد، نفس خود را چنان تربیت كنم كه اگر گِرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از خورش، به نمك خُرسند گردد؛ و مردمك چشمم را رها كنم تا چون چشمه آبی كه آبش خشكیده، اشكی كه دارد، بریزد. آیا چرنده، شكم را با چَرا پُر سازد و بخفتد، و گوسفند، در آغل، سیر از گیاه بخورد و بیفتد و علی از توشه اش بخورد و آرام بخواهد؟! چشمش روشن باد كه پس از سالیانی دراز، چون چارپایی رها به سر بَرَد یا چون چرنده ای كه می چَرَد!

خوشا كسی كه به آنچه پروردگارش بر عهده وی نهاده، پرداخته است و در سختی اش با شكیبایی ساخته و در شب، دیده برهم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده، بر زمین خفته و كف دست را بالین قرار داده است، در جمعی كه از بیمِ روز قیامت، دیده هاشان به شبْ بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه، بر كنار، و لب هاشان به ذكر پروردگار، گویا، و گناهانشان از آمرزش خواستن بسیار، زدوده است. "أُوْلَل-ِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛[1] آنان حزب خدایند و بدانید كه حزب خدا رستگارند".

پس ای پسر حنیف! از خدا بترس و گِرده های نانت، تو را كفایت كند تا از آتش دوزخ، رهایی یابی.[2].









    1. مجادله، آیه 22.
    2. نهج البلاغة: نامه 45، ربیع الأبرار: 719/2. نیز، ر. ك: مناقب آل أبی طالب: 101/2.